{خاطرات خیانتکار }
پارت ¹⁴
: نه .. من.. اصلا .. تحریک نشدم ..
با قرار گرفتن یکهویی لبهاش روی لبهام ، با تعجب به چشم های جمع شده اش خیره شدم . به آرومی دستم رو دور گردنش حلقه کردم و چشمهام رو بستم . فکر نمیکردم انقدر حس خوبی داشته باشه .. لب پایینیم رو بین دندون هاش گرفت و بوسه های ریزی روش میزاشت . بعد از کشیدن زبونش روی لبهام ازم جدا شد
به گونه های قرمزم نگاه کرد
- الان .. تحریک نشدی؟
: ن..نه.. نشدم..
- : پس بزار یه چیز دیگه رو امتحان کنیم .
دستش و به سمت بدنم اورد که گفتم: نه نه .. تحریک شدم خوبه؟
-: پس ازم بخواه که شب به فاکت بدم .
اینکارو نمیکنم!
-میکنی!
داد زدم: نمیکنم
-: منتظرم ببینمت .. درحالی که بهم التماس میکنی بیبی گرل . لباسهاتو بپوش بیا بیرون .
فوری از اتاق خارج شد .
اه اون واقعا تحریکم میکرد .. اگر یکم دیگه ادامه میداد ممکن بود واقعا التماس کنم که ..
فکر کردن بهش هم باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره .
خیلی زود لباسهام رو پوشیدم و به سمت آینه گوشه اتاقم رفتم . موهام رو دم اسبی بالا سرم بستم و تصمیم گرفتم کمی آرایش کنم . جعبه کوچیک روی میزم رو باز کردم و رژلب نارنجی رنگ رو روی لبهام کشیدم . بعد از زدن یه ریمل و سایه صورتی از اتاق خارج شدم .
توی عمارت دنبالش گشتم . به خانم لی گفتم : خانم لی لینو .. یعنی ارباب کجاست؟
خانم لی: گفتن وقتی اومدید بهتون بگم که توی پارکینگ منتظرتونن .
: نه .. من.. اصلا .. تحریک نشدم ..
با قرار گرفتن یکهویی لبهاش روی لبهام ، با تعجب به چشم های جمع شده اش خیره شدم . به آرومی دستم رو دور گردنش حلقه کردم و چشمهام رو بستم . فکر نمیکردم انقدر حس خوبی داشته باشه .. لب پایینیم رو بین دندون هاش گرفت و بوسه های ریزی روش میزاشت . بعد از کشیدن زبونش روی لبهام ازم جدا شد
به گونه های قرمزم نگاه کرد
- الان .. تحریک نشدی؟
: ن..نه.. نشدم..
- : پس بزار یه چیز دیگه رو امتحان کنیم .
دستش و به سمت بدنم اورد که گفتم: نه نه .. تحریک شدم خوبه؟
-: پس ازم بخواه که شب به فاکت بدم .
اینکارو نمیکنم!
-میکنی!
داد زدم: نمیکنم
-: منتظرم ببینمت .. درحالی که بهم التماس میکنی بیبی گرل . لباسهاتو بپوش بیا بیرون .
فوری از اتاق خارج شد .
اه اون واقعا تحریکم میکرد .. اگر یکم دیگه ادامه میداد ممکن بود واقعا التماس کنم که ..
فکر کردن بهش هم باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره .
خیلی زود لباسهام رو پوشیدم و به سمت آینه گوشه اتاقم رفتم . موهام رو دم اسبی بالا سرم بستم و تصمیم گرفتم کمی آرایش کنم . جعبه کوچیک روی میزم رو باز کردم و رژلب نارنجی رنگ رو روی لبهام کشیدم . بعد از زدن یه ریمل و سایه صورتی از اتاق خارج شدم .
توی عمارت دنبالش گشتم . به خانم لی گفتم : خانم لی لینو .. یعنی ارباب کجاست؟
خانم لی: گفتن وقتی اومدید بهتون بگم که توی پارکینگ منتظرتونن .
۳.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.